معنی کاشف حرکتزمین
حل جدول
گالیله
لغت نامه دهخدا
کاشف. [ش ِ] (ع ص) ج، کاشفین، کَشَفَه. پیداکننده و برهنه کننده. (غیاث) (آنندراج). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده. (ناظم الاطباء). پدیدآورنده. ظاهرکننده. بروزدهنده. معلن. مظهر. مفسر:
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است.
(مثنوی).
|| کاشف مکروه ومانند آن، برطرف کننده ٔ مکروه. از بین برنده ٔ غم و اندوه:
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی.
منوچهری.
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن، در تداول عامه، تحقیق کردن.
کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران است. وی «قاضی محمد شریف » شهرت داشته، و شغلش قضاوت بوده است، از اوست:
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
(قاموس الاعلام ترکی).
کاشف. [ش ِ] (اِخ) یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست:
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحه ٔ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
(قاموس الاعلام ترکی).
کاشف الغطاء
کاشف الغطاء. [ش ِ فُل ْ غ ِ] (اِخ) عنوان مشهور شیخ جعفربن شیخ خضر بوده که بمناسبت تألیف منیفش کشف الغطاء به همین لقب ملقب بوده و بعد از او عنوان خانوادگی وی گردیده و این خانواده را آل کاشف الغطاء گفته و گاهی هر یک از افراد این خانواده را هم آل کاشف الغطاء گویند. (ریحانه الادب ج 3 ص 341).
کاشف اللثام
کاشف اللثام. [ش ِ فُل ل ِ] (اِخ) محمدبن حسن مؤلف کشف اللثام است. (از ریحانهالادب ج 3 ص 345).
حسین کاشف الغطا...
حسین کاشف الغطاء. [ح ُ س َ ن ِ ش ِ فُل ْ غ َ] (اِخ) رجوع به کاشف الغطاء شود.
کاشف افندی
کاشف افندی. [ش ِ اَ ف َ] (اِخ) شاطرزاده، محمد امین از شعرا و ادبای عثمانی است از منشیگری صدارت عظمی آغازکرد و دوبار به رئیس الکتابی و ریاست دفتر صدارت عظمی نایل گردید و به سال 1181 هَ. ق. در گذشت نثرش نسبهً محکمتر از نظم وی میباشد. (قاموس الاعلام ترکی).
فرهنگ واژههای فارسی سره
یابنده، بازیابنده
کلمات بیگانه به فارسی
یابنده
فرهنگ فارسی آزاد
کاشِف، پرده بردارنده- آشکار کننده- کشف کننده- برطرف کننده (حُزن)، (جمع: کَشَفَه)،
فرهنگ معین
(ش) [ع.] (اِفا.) آشکار کننده، کشف کننده، ج. کشفه.
فرهنگ عمید
کشفکننده، آنکه برای اولین بار به وجود چیزی پی میبرد،
برهنهکننده، آشکارکننده،
پدیدآورنده،
مترادف و متضاد زبان فارسی
مکتشف، یابنده
فرهنگ فارسی هوشیار
آشکار کننده، پیدا کننده و برهنه کننده
معادل ابجد
1136